خلیل(صابناتی) را قدیمی های لار و لامرد می شناسند. راننده جاده بود و به شدت چشم پاک. اینرا دوست و دشمن اعتراف می کردند. از چشم پاکی اش همین بس که هر کسی می خواست دختر یا زنش را به شیراز برای تحصیل یا درمان بفرستد، منتظر می ماند تا خلیل بیاید و دخترش را به او بسپارد. به نزدیکانش گفته بود آنقدر موی بدنم را می کندم که در جاده خواب نروم و امانت را صحیح به صاحبش برسانم. در موقع صحبت با زنان نامحرم دستش را بین صورت خودش و طرف مقابل حائل می کرد که مبادا نگاهش با نگاه نامحرم گره بخورد. اواخر که دچار فراموشی شده بود؛ دخترش می گفت هر چه با پدر حرف می زدم از آنجایی که دیگر مرا نمی شناخت به گمان اینکه نامحرمم، دستش را مقابل صورتش می گرفت و سر به زیر می انداخت. بسیار اهل حساب و کتاب بود. یکبار که از بار هندوانه جهرمش یک هندوانه زیاد آمده بود و بچه ها کلکش را کنده بودند، تا فهمیده بود 200 کیلومتر رفته بود جهرم تا پول هندوانه را به صاحبش برگرداند.
خدایش بیامرزاد و چشمان ما را هم از پاک ترین چشمان روزگار قرار دهد